درنگستان اهمیت مداد بودن! پسرک پدربزرگش را که نامهای مینوشت تماشا میکرد. بالاخره پرسید: پدربزرگ چه مینویسید؟ پدربزرگ از نوشتن دست کشید و لبخندزنان به نوهاش گفت: درباره تو مینویسم؛ اما مهمتر از نوشتههایم مدادی است که با آن مینویسم. میخواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی. پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید و گفت: اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیدهام...
درنگستان نقاش خوشفکر پادشاهی بود که از یک چشم و یک پا محروم بود.
روزی پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند نقاشی زیبایی بکشند؛ آنان چگونه میتوانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پا، نقاشی زیبایی از او بکشند؟! سرانجام یکی از نقاشان گفت که میتواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوقالعاده بود و همه را غافلگیر کرد...
درنگستان زندگی دیگران را نابود نکنیم! جوانی از رفیقش پرسید: کجا کار میکنی؟ پیش فلانی، ماهانه چند میگیری؟ ۵00۰۰۰ همهش همین؟ ۵۰00۰۰؟
چطوری زندهای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمیدونه، خیلی کمه!
یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد، قبلاً شغل داشت، اما حالا بیکار است...
درنگستان قضاوت مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابیای فرستاد که در فاصلهای دور از خانهشان روییده بود؛ پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند...
درنگستان داراییهای ما مردی از خانهای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست کمکش کند تا خانهاش را بفروشد، بعداز او خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند، دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آن را برای صاحبخانه خواند...
درنگستان کلید شیطان میگویند روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد. او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت.
این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرتطلبی و دیگر شرارتها بود. ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر میرسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد...
درنگستان دو مداد سیاه «چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بیمسئولیت و بیحواس هستم. آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم. روز بعد نقشهام را عملی کردم...
مهارت خوب حرف زدن در راه موفقیت و بهتر شدن شرایط کار، نحوه صحبت کردن اهمیت زیادی دارد. شاید شما ایدهها و راهکارهای بسیار خوبی در ذهن داشته باشید اما اگر نتوانید بخوبی آنها را بیان کنید، موفق نخواهید شد.اگر نحوه حرف زدن و تعامل کلامی شما با همکاران و مدیران مناسب نباشد، حتی دلسوزیهای شما برای رفع مشکلات مجموعهای که در آن کار میکنید به چشم نمیآید. این اشتباهات را در حرف زدنها و تعاملهایتان مرتکب نشوید...
راه سعادت شُکر نعمت پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم:
• خداوند از بندهاى که پساز خوردن لقمهاى غذا و یا آشامیدن جرعهاى او را سپاس مىگوید، خشنود مىگرد...
مرا میشناسی (طرحی نو برای آموزش احکام به نوجوانان) چسب زخم سلام!
سلام! من چسب زخم هستم! دوست شما البته یک دوستِ عجیب و غریب!
تو را دوست دارم؛ اما هیچ وقت دلم نمیخواهد با تو باشم! دوست دارم همیشه در خانهی کاغذیام دراز بکشم و هیچ وقت بیرون نیایم!
چون وقتی که دست یا پا یا جاهای دیگر بدنت زخمی میشود از من استفاده میکنی و من هیچ وقت دوست ندارم دست و پای زخمی تو را ببینم! ولی خُب حادثه خبر نمیکند! داری سیب پوست میکَنی و کارتون تماشا میکُنی. یک دفعه به جای سیب، انگشتت را .... وای چه بد...
درنگستان بیماری فکر روزی حکیمی مردی را دید که خیلی ناراحت و متأثر است؛ علت ناراحتیاش را پرسید، پاسخ داد: در راه که میآمدم یکی از آشنایان را دیدم، سلام کردم جواب نداد و با بیاعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم...
درنگستان سنگهای حسرت
روزی گروهی از غاری نیمه تاریک عبور میکردند. صدای آب میآمد و هوا بسیار مطبوع بود، همه با هم میگفتند و میخندیدند و آواز میخواندند و خوشحال بودند،
کمی جلوتر زیر پاهایشان سنگهای مختلفی احساس میکردند که به خاطر نور کم غار قابل تشخیص نبودند در این لحظه بزرگشان گفت: «اینها سنگ حسرت هستند.»...
درنگستان زندگی چیست؟
در یک دهکدهی کوچک معلم مدرسه از دانشآموزان خواست تا تصویری از چیزیکه برایشان بسیار با ارزش است را بکشند. او با خود فکر میکرد که این بچههای فقیر حتماً تصویر بوقلمون و میز پر از غذا را میکشند. ولی وقتی یکی از بچهها نقاشی ساده و کودکانه خود را تحویل داد،معلم شوکه شد...
تأثیر فوقالعادهی «احترام» در روابط با دیگران
خانمى به شهر کوچکی رفته بود تا آنجا زندگی کند. مدتی بعد، این خانم از سرویسدهی ضعیف داروخانهی شهر، به همسایهی خود اعتراض کرد. او امیدوار بود همسایهاش به خاطر آشنایی با صاحب داروخانه، این انتقاد را به گوش او برساند.
وقتی که این خانم دوباره به داروخانه رفت، صاحب آنجا با لبخند و گشادهرویی با او احوالپرسی کرد و گفت که چقدر از دیدنش خوشحال است و اینکه امیدوار است از شهر آنان خوشش آمده باشد؛ و سريع داروها را طبق نسخه به او تحویل داد...
درنگستان صبر کودک وقتی پدر پنجاه سالهای از پسر پانزده سالهاش میخواهد دو سال دیگر صبر کند تا صاحب اتومبیلی برای خودش شود، این فاصله ۷۳۰ روزه فقط ۴ درصد عمر پدر را تشکیل میدهد؛ اما این دو سال ۱۳درصد از عمر پسر را در بر میگیرد. پس عجیب نیست اگر برای پسر این مدت سه یا چهار بار طولانیتر باشد. به همین صورت دو ساعت از زندگی یک کودک ۴ ساله مساوی است با دوازده ساعت از زندگی مادر ۲۴ سالهاش...
درنگستان پروانه شو مردی یک پیله پروانه پیدا کرد و آن را با خود به خانه برد. یک روز سوراخ کوچکی در آن پیله ظاهر گشت. مرد که این صحنه را دید به تماشای منظره نشست. ساعتها طول کشید تا آن پروانه توانست با کوشش و تقلای فراوان قسمتی از بدن خود را از آن سوراخ کوچک بیرون بکشد.
پس از مدتی به نظر رسید که آن پروانه هیچ حرکتی نمیکند و دیگر نمیتواند خود را بیرون بکشد. بنابراین مرد تصمیم گرفت به پروانه کمک کند...
درنگستان تنها دارایی
شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنهای به پایم بپوشانید، میخواهم در قبر در پایم باشد. وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمیشود! ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سرانجام به مناقشه انجامید…...
درنگستان شماره 257 زمان حال
چند نفری که در جستجوی آرامش و رضایت درون بودند نزد استادی رفتند و از او پرسیدند: استاد شما همیشه یک لبخند روی لبت است و به نظر میرسد خیلی آرام و خشنود هستی. لطفاً به ما بگو که راز خشنودی شما چیست؟..
درنگستان شماره 256 پرواز
پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند. یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهینها تربیت شده و آماده شکار است؛ ..
درنگستان دل سوخته
همایون صنعتی کارآفرین، نویسنده، مترجم و ناشر ایرانی خاطرهای از پدربزرگش روایت میکند؛ پدربزرگی که حق استادی بر گردنش داشته و زندگی او را بسیار دگرگون کرده است. او میگوید:..
درنگستان خود ویرانی
شبی مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری میشود. عادت نجار این بود که موقع رفتن، بعضی از وسایل کارش را روی میز بگذارد. آن شب هم اره روی میز بود. همینطور که مار گشتی میزد بدنش به اره گیر میکند و کمی زخمی میشود. مار خیلی ناراحت میشود و برای دفاع از خود اره را گاز میگیرد که سبب خونریزی دور دهانش میشود. او نمیفهمد که چه اتفاقی افتاده و فکر میکند اره به او حمله میکند و اگر کاری نکند مرگش حتمی است. برای آخرین بار از خود دفاع میکند و بدنش را دور اره میپیچد و اره را فشار میدهد...
درنگستان شاکر باشیم!
نویسندهای مشهور، در اطاقش نشسته بود تک و تنها. دلش مالامال از اندوه٬ قلم در دست گرفت و چنین نوشت: سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را در آوردند. ..
درنگستان پدیده توّهم مفید بودن
مردی هر روز رأس ساعتی معین به گوشه میدان شهر میرفت و لحظاتی کلاهش را از سرش بر میداشت و به شدت تکان میداد. روزی پلیس علت این کار را از وی جویا شد. ....