پادشاه منتظر آمدن نخستوزیر است تا با او به محله پامنار پایتخت برود، آنهم برای عیادت از سیدی روحانی که هرگز میانهی خوبی با دربار نداشته است.
اینکه هدف پادشاه از این تصمیم عجیب چیست؟ بماند؛ اما اصرار نخستوزیرش را هم نباید ندیده گرفت، که سعی دارد دل عالمان دینی قم و نجف را به دست بیاورد.
دقایقی نمیگذرد که سر و کله جناب نخستوزیر پیدا میشود، کلاهش را به عنوان احترام برمیدارد و برای گفتن مطلبی محرمانه، جلوتر میرود.
چیزی نمیگذرد که پادشاه و نخستوزیر از قصر بیرون میزنند، محافظان هم با چند اتومبیل سیاهرنگ دنبالشان راه میافتند.
اتومبیل سلطنتی در کوچه پسکوچههای محله پامنار جلو میرود تا به جایی میرسد که تنگبودن معبر، اجازه جلو رفتن را نمیًدهد. سرنشینان به ناچار پایین میآیند و بقیه راه را در میان تعجب رهگذران پیاده طی میکنند.
خانه آقا دو درب دارد که به دو کوچه باز میشود. یکی از آنها مثل هر روز به روی مراجعان باز است و همین باعث میشود مأموران بدون معطلی داخل بروند و منتظر آمدن پادشاه شوند.
آقا مایل به این دیدار نیست؛ اما چه کند که توان برخاستن از بستر و بستن در را ندارد؛ به همین خاطر ترجیح میدهد پلکهایش را برهم بگذارد تا شاید خوابش ببرد.
پادشاه در ابتدای ورود به خانه، متعجبانه محو تماشای در و دیوارش میشود که بوی کاهگِل بارانخورده آنها، خبر از سادهزیستی اهلش میدهد. این بیپیرایگی تا آنجاست که عینک دودیاش را برمیدارد و خطاب به نخستوزیرش میگوید: «این همان خانهای است که سالها مرکز مبارزات علیه من و دستگاه سلطنت بوده؟!»
................................................................................
1 . آیةالله سید ابوالقاسم کاشانی قدسسره
2 . کاشان
3 . علی امینی
4. ماهنامه گلبرگ، شماره39
بیژن شهرامی