طنز شماره 121 مقام از خود ممنون! مأمور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تگزاس امریکا میرود و به صاحب سالخورده آن میگوید: باید دامداریات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدر بازدید کنم.
دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع، میگوید: باشه، ولی اونجا نرو...
طنز شماره 116 بازی جالب! یک برنامهنویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوایى، کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت: «مایلى با همدیگر بازى کنیم؟» مهندس که میخواست استراحت کند، محترمانه عذر خواست و ...
طنز شماره 115 زن میخوام یا نمیخوام؟ هر وقت من یک کار خوب میکنم، مامانم به من میگوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب میگیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کردهام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود! چون بابایمان همیشه میگوید مشکلات انسان را ...
طنز شماره 114 توهــم خواستگـــار دختر تنها! دوست داشت هرچه زودتر ازدوج کند. برای همین از دوستش خواست راهنماییاش کند. دوستش گفت: من هم تنها هستم، بیا با هم به کوه برویم، چون شنیدهام خیلی از مردهای آماده ازدواج و تنها، برای پیداکردن همسر به کوه میروند!
طـــنـــــز لغـتنامـه طنـز فارسـي به فارسـي
٭ فردا: يک تکنولوژي ساده براي رهايي از کارهاي امروز.
٭ مغز: ارگاني از بدن که ما فکر ميکنيم که فکر ميکند!
٭ پارادوکس: نسخه دو پزشک براي يک بيمار، نشانگر آن است.
...
طنز شماره 110 تست ازدواج اگر به سؤالات زیر پاسخ درست بدهید، یعنی شما درک صحیحی از مراسم ازدواج و حواشی آن دارید و میتوانید برای ازدواجکردن اقدام کنید:
1- چرا زنها مهریه میگیرند و مردها مهریه میدهند؟
الف- چون عدالت رعایت شود!
ب- ای آقا! حالا کی داده، کی گرفته؟
...
حمامرفتن بهلول روزی بهلول به حمام رفت، ولی خدمه حمام به او بیاعتنایی کردند و آنطور که دلخواه بهلول بود او را کیسه نکشیدند. با اینحال وقت خروج از حمام، بهلول 10دینار را که همراه داشت به صاحب حمام بخشید و کارگران حمام چون این بذل و بخشش را دیدند، همگی پشیمان شدند که ...
طنز شماره 102 وصيتنامه مرد خسيس! روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مالاندوزی کرده بود و پول و دارایی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: میخواهم تمام اموالم را به آن دنیا ببرم. او از زنش قول گرفت که تمامی پولهایش را به همراهش دفن کند. زن نیز قول داد که چنین کند. چند روز بعد مرد خسیس مرد.
...
طنز شماره 87 خانهاي در بهشت روزي زبيده همسر هارونالرشيد بهلول را در راه ديد که با اطفال بازي ميکرد و با انگشت خط بر زمين ميکشيد و خانه ميساخت. زبيده گفت: اين خانه را ميفروشي؟ گفت: ميفروشم. زبيده گفت: قيمت آن چند است؟ بهلول گفت: هزار دينار. زبيده دستور داد که زرها را به بهلول بدهند و به دنبال کار خود رفت، و بهلول آن زرها را گرفت و...
طنز شماره 84 زندگی زناشویی به دور از دعوا يک روز از يک زوج خوشبخت سؤال کردم دليل موفقيت شما در چيست؟ چرا هيچوقت با هم دعوا نميکنيد؟ مرد پاسخ داد: من و خانمم از روز اول حد و حدود خودمان را مشخص کرديم، قرار شد خانم بنده فقط در مورد مسائل جزئي حق اظهارنظر داشته باشد و من هم بهعنوان يک آقا در مورد مسايل کلي نظر بدهم!
گفتم: آفرين! زندهباد! تو آبروي ...
طنــــز شماره 65 زن براي آمادهکردن صبحانه به آشپزخانه رفت. او قصد داشت نيمرو بپزد. شوهر زن با عجله به داخل آشپزخانه دويد و گفت: مراقب باش! مراقب باش. کره بيشتري ته ظرف بريز، اي واي! تو الآن ميخواهي اين همه تخممرغ را با هم بپزي؟ تخممرغهاي اضافي را برگردان، همين الان زود. ما به کره بيشتري ...
طنز شماره 62 طنز یکی از روزها، پادشاهی سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند: از هر وزیر خواست تا کیسهای برداشته و به باغ قصر برود و کیسهها را برای پادشاه با میوهها و محصولات تازه پر کند. همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمک نگیرند... .
طنز شماره 61 طـــنــــز روزی هارون الرشید مبلغی پول به بهلول داد تا در میان نیازمندان تقسیم کند. بهلول پول را گرفت و پس از چند لحظه آن را به خلیفه بازگرداند.
هارون دلیل این کار بهلول را پرسید و او گفت: «خلیفه از همه نیازمندتر است؛ زیرا مأموران خلیفه به ضرب تازیانه از مردم مالیات و باج میگیرند و در خزانهاش میریزند، از این رو تو از همه نیازمندتری!»
طـــنــــز عیدانه 91 مردی به یك مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یك طوطی كرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره كرد و گفت: طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.
مشتری: چرا این طوطی اینقدر گران است؟
طنز شماره 51 اعتراف در مراسم تودیع کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود.
طنز شماره 47 بهلول ديوانه، بهلول دانا تاجري نزد بهلول آمد و گفت: «اي بهلول دانا، من چه جنسي بخرم و نگاه دارم براي سود و منفعت؟» گفت: «آهن و زغال.» آن شخص مقداري آهن و زغال خريد و انبار نمود.
دلنوشته شماره 46 یا اباصالح المهدی ادرکنی! در دوران غيبت شما، وظايفي دارم از جنس عشق که با عملکردن به آن وظايف، راهي به سوي شما، برايم گشوده خواهد شد.
طنز یند روزی شاهعباس تصمیم گرفت تنبلترین افراد پایتخت را بشناسد. برای همین در کوچه و بازار اعلام کردند، تنبلها یکجا جمع شوند. عده زیادى به امید گرفتن انعام جمع شدند. شاهعباس دستور داد آنها را در اتاقى که زیر کف آن خالى بود، ببرند. آنگاه در زیرزمین اتاق، مقدار زیادى هیزم روشن کردند و اتاق سخت داغ شد. تنبلها هر کدام به میزان تنبلى خود مدتى دوام آورده و گرما را تحمل نمودند، ولى سرانجام یکى پس از دیگرى از معرکه گریختند. تنها دو ...
طنز شماره 50 رستوران مبتکر يکي از غذاخوريهاي بين راه، بر سردر ورودي با خط درشت نوشته بود: شما در اين مکان غذا ميل بفرماييد، ما پول آنرا از نوه شما دريافت خواهيم کرد.